زیـر دوش حمّــام میبَـرم،
بُـغـضـم را.....
میـان شُـرشُـر آبِ داغ میتـرکـانـم،
تا همـه فـکـر کننـد
قرمـزیِ چشمـانـم
ازدم کـردنِ حمّـام است!!!!!!
فــ ــان پاتــ ُــوق
|
زیـر دوش حمّــام میبَـرم..............
[ دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:دل نوشته, ] [ 21:15 ] [ zahra ]
[ ریشه در خاک
چه نیازیست که انسان ماشین زمان بسازد ؟ وقتی می شود آهنگی را گوش کنی و به همان لحظه ها دقیقا به همان لحظه ها پرتاب شوی ادامه مطلب ایـن روزمـره گی مکـرر ...
به يکجايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي
به يکجايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي
اوني که زود ميرنجه زود ميره، زود هم برميگرده. ولي اوني که دير ميرنجه دير ميره، اما ديگه برنميگرده ...
به يکجايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي رنج را نبايد امتداد داد بايد مثل يک چاقو که چيزها را ميبره و از ميانشون ميگذره از بعضي آدمها بگذري و براي هميشه قائله رنج آور را تمام کني.
به يکجايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي بزرگترين مصيبت براي يک انسان اينه که نه سواد کافي براي حرف زدن داشتهباشه نه شعور لازم براي خاموش ماندن.
به يکجايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي مهم نيست که چه اندازه مي بخشيم بلکه مهم اينه که در بخشايش ما چه مقدار عشق وجود داره.
به يکجايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي شايد کسي که روزي با تو خنديده رو از ياد ببري، اما هرگز اوني رو که با تو اشک ريخته، فراموش نکني.
به يکجايي از زندگي که رسيدي، مي فهميت وانايي عشق ورزيدن؛ بزرگترين هنر دنياست.
به يکجايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي از درد هاي کوچيکه که آدم مي ناله؛ ولي وقتي ضربه سهمگين باشه، لال مي شه.
به يکجايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي اگر بتوني ديگري را همونطور که هست بپذيري و هنوز عاشقش باشي؛ عشق تو کاملا واقعيه.
به يکجايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي هميشه وقتي گريه مي کني اوني که آرومت ميکنه دوستت داره اما اوني که با تو گريه ميکنه عاشقته.
به يکجايي از زندگي که رسيدي، مي فهمي کسي که دوستت داره، همش نگرانته. به خاطر همين بيشتر از اينکه بگه دوستت دارم ميگه مواظب خودت باش. من چه نقشی دارم اینجا...
من چه نقشي دارم اينجا ، نقشه هست ، نقاش كو؟ خسته ام.................
خسته ام از تكرار شنیدن مواظب خودت باش تو اگر نگران من بودی نمی رفتی به سادگی میماندی گاهی فقط با یك نگاه... با یك نفس شاید مواظبم بودی پس بگذارو بگذر... بعضـــی رنگــها عجیبــــ بــهـ دلـ♥ــ مینشیند ............
احساس.............
یک شهروند مضطرب، يک کارمند گیج یک دختر سرگشته، یک انسان بـﮯرؤیا؛ تنهایــﮯمن شکلهایـﮯمختلف دارد ![]() آدمهای کنارم مثل جمعه میمانند ... معلوم نمیکند... "فــــــرد" هستند یا " زوج " ... پر از ابهامند .... ![]() توی ایـن چـنـد سالِ عمـرم یه چـیز ُ خـوب فهمیـدم ؛ گـُذر ِ زَمـان هیچ چیز ُ حـَل نمیکنه . . . ماست مالــی میکُـنه ![]() ای داد از این روزها!! این روزها که اسم دارند,شماره دارند,تعطیلی دارند,هفته و ماه و سال دارند اما افسوس که روح ندارند "دل"استـــــ کهــ ـ می شکنـــی بـــی هــــوا!!!! نه فنجان قهــــوه خوری ِ جهـــیز یه ی مادرتــــــ ![]() گاهـي فـقـط بايــد لبـخـنـد بـزنــي و رد شـــوي بگـذار فـکـر کنـنـد نـفـــهــميــــدي...!!! دلگیر نشو از آدما! نیش زدن طبیعت شونه،سالهاست به هوای بارونی میگن "خراب" دل نوشته
دلتنگی......... ............... ..........حاضر! جای عشق برای همیشه خالیست نيستي و نميداني.......................
چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!!
چرا چشمهایم همیشه بارانی است...!!
ادامه مطلب اسمش را می گذاریم دوست مجازی.....!!!
اسمش را می گذاریم دوست مجازی
اما آن سو یک آدم حقیقی نشسته خصوصیاتش را که نمی تواند مخفی کند وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش را می نویسد وقت می گذارد برایم، وقت می گذارم برایش نگرانش می شوم دلتنگش می شوم
با توام ، با توخــــــــدا..چند تا دوست برایم بفرست...
پایانیــــ از اینــــ تـراژدیـکــــ تـر ...!
♥ دلـتـنـگـــــــے هــا ♥
دلـتـنـگـــــــے هــا
اما تــــو......................
♥ مــیـخـواهـمـت ♥
در خاطری که ” تویـــی ” دیگران فراموشند ،
میترســـم ................
من یک چهار دیواری دارم و کاغذ و قلمی.
من یک چهار دیواری دارم و کاغذ و قلمی. اشک هایم فرو نمی ریزند،عصبانی نمی شوم،صدایم هم نمی لرزد... ادامه مطلب |
|