یک شهروند مضطرب،
يک کارمند گیج
یک دختر سرگشته،
یک انسان بـﮯرؤیا؛
تنهایــﮯمن شکلهایـﮯمختلف دارد

آدمهای کنارم مثل جمعه میمانند ...
معلوم نمیکند...
"فــــــرد" هستند یا " زوج " ...
پر از ابهامند ....

توی ایـن چـنـد سالِ عمـرم یه چـیز ُ خـوب فهمیـدم ؛
گـُذر ِ زَمـان هیچ چیز ُ حـَل نمیکنه . . .
ماست مالــی میکُـنه

ای داد از این روزها!!
این روزها که اسم دارند,شماره دارند,تعطیلی دارند,هفته و ماه و سال دارند
اما افسوس که روح ندارند
"دل"استـــــ کهــ ـ می شکنـــی
بـــی هــــوا!!!!
نه فنجان قهــــوه خوری ِ جهـــیز یه ی مادرتــــــ

گاهـي فـقـط بايــد
لبـخـنـد بـزنــي
و
رد شـــوي
بگـذار فـکـر کنـنـد
نـفـــهــميــــدي...!!!
دلگیر نشو از آدما!
نیش زدن طبیعت شونه،سالهاست به هوای بارونی میگن "خراب"